وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
فاطمه موسوی جاوید
بهار 1383 بود که پا به حوزه هنری گذاشتم. دیواری آینهکاری شده روبهرویم بود و حوضی و شاخههای درختان دور حوض را نسیم ملایمی تکان میداد. پُرسان پُرسان به نمازخانه رسیدم که جلسات خانه ادبیات افغانستان در آن برگزار میشد. از احوالپرسیها و تبریکهای نوروزی حاضران فهمیدم اولین جلسه ادبی دوستان در سال جدید است و در آن جلسه، کتاب «انجیرهای سرخ مزار» را که تازه چاپ شده بود، به رسم هدیه نوروزی میان اعضا پخش کردند. همان جا بود که با محمدحسین محمدی، شکریه عرفانی، محمدسرور رجایی، سید رضا محمدی و دیگر دوستان آشنا شدم و در آن جلسه غزلی خواندم و به رسم همیشگی خانه ادبیات افغانستان که اگر کسی اولین بار، شعر یا داستانی میخواند، نقدش نمیکنند، کسی درباره شعرم صحبتی نکرد و این برای من که دختری چهارده ساله بودم و به هر جا سرک میکشیدم و شدید، تشنه شنیدن بودم، بسیار عجیب بود. البته با اصرار من، بعد از جلسه، سید ضیا قاسمی که شعرهایم را از قبل خوانده بود، نظری کلی داد و تکیهشان هم بیشتر بر مسئله زبان بود و این برای من که غزل را با سبک عراقی میشناختم، بسیار به کار آمد.
از اولین روزی که وارد خانه ادبیات شدم تا به امروز، سالها میگذرد و در این سالها، خانه ادبیات را خانه دوم خودم دانسته و با خوشیها و ناخوشیهایش گام برداشتهام. از بهار 1391 بود که جلسات داستان را در خانه ادبیات به شکل مرتب پی گرفتیم و عناصر داستاننویسی (1) و (2) را با تینا محمدحسینی عزیز گذراندیم و حال، مجموعهای داستانی از این گروه داستاننویس در دست چاپ است. در تابستان 1392، گروه دوم داستاننویسان هم شروع به کارکردهاند و جلسات مستقلی دارند که روزهای پنجشنبه برگزار میشود. همه امیدواریم از ورای این جلسات، نسلی ظهور کند که ادبیات افغانستان به آنها ببالد.
منِ غزلسرا، اگرچه به شعر وفا نکردم و رهایش کردم و امروز داستان مینویسم، اما مطمئنم به داستان جفا نخواهم کرد و در خانه ادبیات افغانستان خواهم ماند؛ که خانه خود ماست. «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/که در طریقت ما کافری است رنجیدن».