نقد «خشخاش‌ها» اثر امان‌الله میرزایی در «عصر اثر»

یکی دیگر از جلسات “عصر اثر” به همت دفتر محافل و جلسات موسسه شهرستان ادب روز پنج شنبه ساعت 10 خرداد ماه ساعت 30/18 در سالن اجتماعات موسسه برگزار شد. “عصر اثر” عنوان جلسات نقدی ست که در دوره قبلی این جلسات، به کتاب های شاخص حوزه شعر از شاعران هم نفس روزگار ما، مانند «گزیده اشعار علی معلم دامغانی» «نیست انگاری و شعر معاصر» یوسفعلی میرشکاک، «نماشم» مرتضی امیری اسفندقه پرداخته بود اما در دوره جدید این جلسات، به دیگر مجموعه های حوزه شعر نیز قرار است پرداخته شود. در چهارمین برنامه از سری جدید جلسات «عصر اثر» ، مجموعه شعر سپید «خشخاش ها» از شاعر جوان افغانستانی «امان میرزایی» بررسی شد. این جلسه با حضور شاعر این مجموعه و محمدرضا وحید زاده به عنوان مجری کارشناس، حمیدرضا شکارسری، محمد سرور رجایی ، و علی محمد مودب به عنوان منتقدین این برنامه و همچنین با حضور شاعران دیگر افغانستانی و علاقمندان ادبیات برگزار شد.
محمدرضا وحیدزاده سخنان ابتدایی خود را در مورد مجموعه «خشخاش ها» آغاز کرد. وحیدزاده گفت : امروز در این جلسه می خواهیم از یک مجموعه شعر سپید حرف بزنیم که به نظرم از جهات مختلفی قابل توجه است هم از نظر درون متنی و هم برون متنی. به نظرم حرف های بسیاری می شود در مورد خود متن اثر زد و هم به زاویه ی برون متنی و فرا متن فرهنگی این اثر می شود پرداخت کرد. راجع به اثری که به نظر من خیلی مغموم و رنجور است و این رنجوری با فرا متن اثر بی ارتباط نیست.
با این مقدمه وحید زاده از حمیدرضا شکارسری دعوت کرد تا نقدهای ایشان را در مورد مجموعه شعر «خشخاش ها» بشنویم.

حمیدرضا شکارسری: همیشه این سوال مطرح بوده که آیا شعر، خلق است؟ یعنی آفریدن چیزی بی سابقه با عناصری بی سابقه. طبعا در مورد آثاری که ساخت دست بشر است این مسئله اتفاق نمی افتد. در واقع ما با تسامح می گوییم که هنرمند یا شاعر اثری را خلق کرده است چون در واقع مواد و پدیده ها موجود هستند. یکی دیگر از تئوری ها این است که آیا یک اثر هنری، انعکاس است؟ آیا واقعیت های بیرونی را بی کم و کاست منعکس می کند؟ اگر چنین باشد، در واقع عمل هنری، به تکنیک نزدیک می شود. حال آنکه آثار هنری جهان، چیزی از صاحب اثر به واقعیت جهان اضافه می کند. سومین نظریه محاکات است. یعنی شاعر به یک شیوه ای از عناصر و پدیده های جهان استفاده می کند، آنها را در فعل و انفعالاتی بین خودش و جهان، تغییر می دهد و به ما ارائه می دهد. به گمان من، آثار هنری، بی استثنا حاصل جمع شدن متن و فرا متن هستند. هر متن با فرامتنی پشتیبانی می شود تا فهمیده شود و در واقع اگر فرا متنی وجود نداشته باشد، متن در خودش زندانی و قربانی می شود. در شعر، از آنجایی که ما با کلام، معنا و مدلول در ارتباطیم، نمی شود متنی ایجاد کرد که بی نیاز از فرامتن باشد و قابل درک شود. برای مثال، ناظم حکمت در شعری می گوید:
بالا می رود قایق
پایین می آید قایق
بالا می رود قا
پایین می آید قا
بالا می رود
پایین می آید
بالا
پایین
و بعد شما آن قایق را می بینید که دیگر وجود ندارد. این یک جور اجرای زبانی ست. حالا فرض بفرمایید ، ما ندانیم، قایق یا دریا چیست. منظورم این است که در فرمالیستی ترین نظریه، یا فرمیک ترین شعرها، شما نیاز دارید که پدیده ای را به عنوان فرامتن داشته باشید و بعد به کمک همان پدیده، شعر را خوانش کرده و تاویل کنید، در غیر این صورت متن کلامی، یک موسیقی بی معنی خواهد بود.
«خشخاش ها» از آن سری کتاب هاست که ادعای خلق متن ندارد و ادعای فرار از انعکاس را دارد. این ادعا را دارد که من انعکاس بی کم و کاستی از واقعیت نیستم و در واقعیت دست می برم و آن را به نفع متن خودم، تغییر می دهم. امان میرزایی در این کتاب محاکات می کند. به گمان من «خشخاش ها» یک واقعیت برتر از حوادث تکان دهنده ای ست که ظرف چند دهه گذشته در منطقه ما و در کشور دوست و همسایه اتفاق افتاده است. در عین حال، هرگز از واقعیت تقلید نکرده، یعنی عکس برداری از وقایع افغانستان نیست و در آن وقایع دخالت هم می کند. در این کتاب تلاش بر این است که، شاعر از حوادث پیرامونش تقلید نکند و چیزی هم به حادثه واقعی اضافه می کند و این کار، اثر را دراماتیک کرده است. می گوید:
محبوبم «شوروی» از هم پاشیده است
زنی که در نابهنگام جنگ
عشقش را پنهان می کند
اگر در کشوری دیگر بودم
یا زمانی دیگر
تصویرش را از دیواره های غار بر می داشتم
صدایش را
علاقه اش را به زیبا بودن
چریک ها آمدند
نیمی از خشاب تفنگشان را
در سایه ی پدرم
نیمی دیگر را در سینه مادرم جا گذاشتند
دختران باکره خود را کشتند
اسب های «بزکشی» آبادی
در سوگ مادیانشان
زخمی
سر بر کوه نهادند …

اینجا در واقع کدامیک ازحوادث افغانستان، منعکس می شود؟ هیچ کدام. اما کدام اثر باز آفرینی می شود؟ مسائلی وارد متن شده که این اثر را دراماتیک کرده است.
در نابهنگام جنگ
عاشق زنی هستم
که هرگاه هم آغوشم بود
در من معجزه ای اتفاق می افتاد
او را تبعید کردند
پس از رفتنش
هنوز ادامه ی جنگ است
و من در پشت اندامش پنهانم

چریک ها از کوه پایین آمدند
درخت ها لرزیدند
و زنبیل از دست محبوبم افتاد.

این به گمان من، تقلید نیست و باز آفرینی یک واقعیت تازه است. اتفاقی ست که در سر تاسر مجموعه می افتد و شما با رویه ی دراماتیک و داستانی شعر روبه رو می شوید. شعر ها در این مجموعه اکثرا روایی هستند یعنی از تکنیک های روایت در این اشعار استفاده شده است. این مجموعه با وجود اینکه روایی ست، اما تک صدایی ست. شاعر از بیرون یک روایتی را نگاه می کند و داستانش را نقل می کند. البته این قضیه، ایراد نیست و ویژگی این مجموعه به حساب می آید.
در مورد این مجموعه، یک مسئله ای هم به نظر می رسد که ای کاش قبل از چاپ اعمال می شد، آن هم مسئله ی ویراستاری و ویرایش است.

در ادامه محمدرضا وحید زاده گفت: ما این جلسه را پیرامون کتابی برگزار کردیم که شاعرش از یک جغرافیای فرهنگی مشترکی ست که در واقع مرزهایش را زبان فارسی تشکیل می دهد و اینجا، اهمیت زبان بیشتر می شود. از این زاویه، ارتباط دو ملت ایران و افغانستان مهم تر می شود به این خاطر که می توانند ظرفیت هایی به زبان فارسی اضافه کنند. به نوعی زبان فارسی مردم افغانستان از زبان فارسی مردم ایران قدیمی تر است، این مسئله کمک می کند تا ما به ریشه های زبان مان بیشتر متوجه شویم. به این دلیل و از این زاویه ی دید به زبان فارسی، انتظارات از شاعری مثل «امان میرزایی» بیشتر می شود، و لغزش ها و سهل انگاری های زبانی، کمی مخاطب را غمگین می کند.
وحیدزاده در ادامه از محمد سروری رجایی دعوت کرد تا نکته نظرات خود در مورد مجموعه شعر خشخاش ها را با حضار حاضر در جلسه در میان بگذارد.

محمد سرور رجایی: خوشحالم که در یکی از برنامه های با شکوه موسسه شهرستان ادب آن هم در مورد کتاب دوست عزیز و هم وطنمان آقای امان میرزایی حضور دارم. در آغاز سخنم، دوست دارم به آقای میرزایی تبریک بگویم به این دلیل که دو سه هفته پیش، ایشان، به عنوان یک شاعر فارسی زبان افغانستانی، مسئول انجمن های ادبی استان خراسان رضوی انتخاب شدند. در واقع این یک قدم بسیار مهم و مثبتی ست برای همدلی و همزبانی های بیشتر برای آن تاریخ و فرهنگ مشترک ایران و افغانستان. باید بگویم سه مسئله هنر، رسانه و تعهد، همیشه حمایتگر هم هستند. ما در سال های بسیار زیادی که در ایران زندگی می کردیم، هنر داشتیم، تعهد برای خلق اثر و برای بیان ارزش های ملی و بومی خود داشتیم اما رسانه نداشتیم. این کمبود، باعث شده بود بسیاری از کارهای هنری، فرهنگی، اخلاقی و ارزشی هنرمندان ما به خوبی معرفی نشود اما بحمدلله در سالهای اخیر این مسئله نیز حل شده است. امروز اگر این برنامه برگزار شده است، یعنی حمایت رسانه ای از کتاب آقای میرزایی صورت گرفته است. و اما نکات من در رابطه با مجموعه شعر «خشخاش ها». جناب میرزایی در این مجموعه بسیار کوشیده است که نگاه متفاوتی داشته باشد، نگاه متفاوتی به جنگ، به مهاجرت، به عشق، به بی خانمانی و بی وطنی و به اندوه. از نگاهی دیگر، آقای میرزایی از شمار شاعرانی ست که در این سالها تلاش بسیاری برای شعر جوان، برای رفاقت و نزدیکی شاعران افغانستانی با شاعران ایرانی کرده است و به همین دلیل است که در بسیاری از جشنواره های مشترک شعر، برگزیده شده است. او در این مجموعه، با تمام وجود به زندگی مهاجرت نزدیک شده است. او حسرت ها، امید ها، اندوه ها و حتی عشق مهاجرت را به خوبی ترسیم کرده ست. این مجموعه می تواند نمونه ی خوبی باشد برای بیان روزگار مهاجران افغاستانی در ایران. در روزگاری که شعر جوان افغانستان به شدت دچار مخاطب گریزی شده، دچار کندی رفتار و گفتار در زبان و تصویر و بیان شده، این مجموعه این توفیق را دارد که تصویرهای بسیار زیبایی از زندگی مهاجران ارائه دهد، و مخاطبان را به سوی خود جذب کند. مثلا در شعر دوم این مجموعه، که یکی از شعرهای تاثیرگذار این کتاب است، حکایت چرخ خیاطی مادر است.
صدای خاموش چرخ خیاطی
آوازهای غمگین مادرم بود
که در بساط پدر
شلوار کردی هایش
می توانست مرا به مدرسه بفرستد
جواب صاحب خانه را بدهد
و دارو بخرد

مرضیه خواهرم
که مریضی اش را هیچ کس نمی فهمد
و حتی در حرم شفایش نمی دهند
مثل سوزن چرخ خیاطی
یک ریز سرفه می کنند
نرمی استخوان های کوچکش
شهوت خاک را بیشتر کرده است

مادر نخ سوزنی ست
که با سرفه های مرضیه
هر دم بند دلش پاره می شود
پدر در باران بساطش را جمع نمی کند
و من در جایی که کسی نباشد
با خودم حرف می زنم

روشنفکران رنج را انسانی می دانند
و لبخند می زنند در روزنامه ها
آن ها فراموش کرده اند
جشن «گل سرخ» را

مادر، شبانه، پایه های چرخ خیاطی است
می لرزد
پدر چهارچوب در است
در خود بسته
یک قوری چای تلخ
مرضیه در آلبوم عکس آرام می خندد
من به همه چیز فکر می کنم.

به گمان من، اگر تنها همین یک شعر آقای میرزایی به درستی تعبیر شود، زندگی مهاجران به کلی قابل لمس است. ما در این شعر سختی های مهاجرت را می بینیم، و صمیمیت در کنار آن سختی، کار، عشق، اندوه، و همه ی این مولفه های متاثر از جنگ را در این شعر می بینیم. نکته ی دیگری در این کتاب که مرا بیشتر به خودش جذب کرد، صداقت گفتار شاعر است. شاعر در این مجموعه، با زیبایی از تجربه های عینی خود در جامعه، بازار، دانشگاه، بیمارستان، مدرسه و حتی در صف نانوایی با صداقت رفتار کرده است. نه کسی را متهم کرده که چرا مرا چنین خطاب می کنید، و نه خود را بالاتر از موضعی که داشته، بیان کرده است. اندوه عمیق همراه با عشق عمیق، او را به این وا داشته که صادقانه حرف بزند. از جمله این صداقت گویی ها، شعر صفحه68 است.
بگذارید درد بیاید
و در خانه بماند
بگذارید آنتن همسایه
موهایش را شانه بزند
دودکش ها عاشق شوند
و در دلشان اجاق بسوزد
بگذارید پدر و مادرم
این بیدهای سر به زیر
همسایه ها، آن سروهای سر به هوا
حواسمان را پرت کنند
و این گزارش ناقص بماند

و یا در صفحه 92

به پدرم نگویید افغانی
چپ چپ نگاهش نکنید
او سی و پنج سال رنج کشیده است
به ما نگویید وطن دار
من وطن دار شما نیستم
وطن جایی ست که آدمی را دوست داشته باشند
ما مهاجریم
مهاجرین بیهوده.

این نمونه های روشنی ست که وضعیت مهاجران را با شفافیت و روشنی بیان کرده است. و از این منظر است که شعرهای امان میرزایی مخاطب پذیر است. به این دلیل که مخاطبان، امان میرزایی را زبان فرهنگی خود می دانند.
در نگاهی دیگر مجموعه خشخاش ها، نسبت به تمام مجموعه شعرهای شاعران جوان افغانستان، دایره واژگانی بیشتری دارد. در این مجموعه با کلمات، نام شهرها و کشورهایی آشنا می شویم و می خوانیم که به ذهنمان هم نمی آمد که امان میرزایی از «سومالی» یا از «کنیا» نامی ببرد. و این به برکت فکر خوب آقای میرزایی بوده که خواسته رنج مردم افغانستان را رنج تمام انسان های جهان بداند. این نگاه، کاملا یک نگاه انسانی به جهان است.
حُسن اش را گفتم،اما انتقاداتی نیز به این مجموعه وارد است. در بین 50 شعری که در این کتاب آمده است، شعر شماره 37 این مجموعه، کاملا به زبان تهرانی سروده شده و در این مجموعه کلمات افغاستانی را خیلی کم می بینیم و به فور کلمات ایرانی و تهرانی را مشاهده می کنیم. من با همین شعر شماره 37 ارتباط برقرار نکردم. البته من مخالف این قضیه نیستم، این قضیه می تواند باعث آشنایی بیشتر هم بشود ولی به نظر من، در این شعر زبان رایج تهرانی، به صورت افراطی استفاده شده است. آقای میرزایی در برخی شعرها، سخن را به درازا کشانده است و این باعث شده که برخی از این اشعار ملال آور شود و همان شعرها می توانستند درقالب چند شعر سروده شوند مانند شعر شماره 46 و 47 این مجموعه.
محمدرضا وحیدزاده: من در اینجا از فرصت استفاده می کنم و در مورد عنوان این مجموعه می خواهم چند جمله ای بگویم. من در هنگام مواجهه با عنوان کتاب تعجب کردم. شاید این عنوان معانی مختلفی را تداعی کند که مورد نظر نویسنده و شاعر نباشد. اما بعد از خواندن کل مجموعه، اتفاقا دیدم خیلی هم بی ربط نیست، آن عصیان و رنجش هایی که در متن اثر موجود است، این را به ذهن متبادر می کند که یک جورهایی فرار رو به جلوست. چیزی شاید مثل «سنگی بر گوری» جلال آل احمد. با شناختی که از جلال وجود داشت، این سوال به وجود آمد که چرا باید جلال، این کتاب را بنویسد؟ و بعد در خوانش های پسینی به این نتیجه می شود رسید که آن کتاب یک جورهایی حمله جلال به خودش است. با شنیدن صحبت های شاعر مجموعه «خشخاش ها» به این نتیجه رسیدم که همان موضوع در مورد این مجموعه هم صادق است. شان نزول این عنوان، بی احترامی ست که به شاعر شده بوده و اتهامی که به ایشان زده بودند، و این عصیان و رنجش، در عنوان مجموعه خودش را نشان می دهند. من طرح جلد را هم خیلی مرتبط با این محتوای مجموعه می دانم.
همین را بهانه می کنم برای سوال از استاد مودب. آقای رجایی در صحبت هایشان گفتند این کتاب را یک کتاب خیلی صمیمی می دانند و این مجموعه، به خاطر داشتن صداقت، فرصت خیلی خوبی برای گفتگو با هموطنان خودش دارد.
هایدیگر می گوید: شعر رخنه در وجود است و با شاعران می توان به ادامه زندگی امیدوار بود. شکل دیگری از این سخن را نیچه هم می گوید: هنر به زندگی معنا می دهد و با هنر همچنان می شود امیدوار بود و زیست.
ما در واقع برای شعر وقت صرف می کنیم و به شعر پناه می بریم. به قول آقای شکارسری، شعر قرار است حرفی غیر از گزارش روزانه با ما بزند. حال با این مقدمه، سوال من از استاد مودب این است، اینچنین اثری، برای گفتگو با مردمی که خیلی از این رنج هارا تجربه کرده اند، طعم جنگ و بی خانمانی را چشیده اند، بازنمایی دوباره و شدید اینهمه رنج، به مخاطبان خودش کمک می کند؟ شرایط زیستن را برایشان تسهیل می کند یا نه، می تواند وضع را بدتر هم بکند؟ آیا من باید انتظار داشته باشم که شاعر این مجموعه، هوای تازه ای به من بدهد یا نه، من باید همچنان، بلکه شدیدتر و غلیظ تر، شاهد آن رنج ها باشم؟

علی محمد مودب: من اجازه می خواهم سوال آقای وحیدزاده را در ادامه صحبت هایم جواب دهم. من به عنوان یک مخاطب که به افغانستان نزدیکم در مورد این کتاب می خواهم حرف بزنم. من قرابت های زیادی با مردم افغانستان دارم. من در تربت جام به دنیا آمده ام و زمانی که خودم را شناختم، جریان مهاجرت به تازگی آغاز شده بود. اولین تصویر من از مهاجران افغانستانی، تصویر جوان هایی ست که با پای زخمی، پیاده می آمدند سمت مشهد و از مزارع تربت جام می گذشتند. این جریان مهاجرت، هم مهربانی ها و دوستی ها را داشته و هم طرف منفی و برخوردهای بد را. مجموعه جریان مهاجرت، یک اتفاقی ست که باید بیشتر از این در باره اش فکر کنیم و بهتر از این باید در باره اش بنویسیم. کشور ایران در دل یک جنگ، مهاجران افغانستانی را پذیرفت. این را باید پذیرفت که ایران در دل یک جنگ، از مهاجران پذیرایی کرد و این را هم باید پذیرفت که بعضا این پذیرایی ها در شان مهمان نبوده ولی مهربانی ها و دوستی ها هم به شکل درستی روایت نشده اند به جزء در شعرهای شاخص شاعران افغانستان، بیشتر این گلایه ها منعکس داده شده و روایت ها یکطرفه شده اند.
و اما در مورد این کتاب. این مجموعه شعر، در این وانفسای بی حرفی و تکرار، حرف دارد و درد. می توانم بگویم شبیه منظومه و رمان است. رمانی شاعرانه. رمانی که روایت در آن روایتی شاعرانه است. ما از خلال این کتاب می توانیم نگاهی داشته باشیم به تجربه مهاجرت، ولی همانطور که در قسمت اول حرفهایم گفتم، شاعر فقط آن تلخی و گلایه ها را دیده است. به نظر من، شاعر خوبی مثل آقای امان میرزایی می تواند مهربانی و دوستی ها را هم ببیند. تلاش شاعر، برای ورود به دنیای آدم های مختلف، ستودنی ست و این را می شود از اسامی مختلفی که در کتاب آمده، فهمید. شاعر نگاه به دیگری دارد و تجربه جمعی خود را می خواهد بیان کند. دنیای شاعر در این کتاب خیلی شلوغ است اما بعضا در در این شلوغی عمیق نشده است. در این کتاب انواع هویت ها حضور دارند. شاعر به جاهایی سرک کشیده که شاید چیزی جز «کلمه» تجربه ی دیگری ندارد مثل «کنیا». برخی از این کلمه ها در پرداخت خوب از آب درآمده اند مثل «جاده چالوس». این شعر خیلی شعر زیبایی ست و در قواره ی شعر جهانی ست. هر جای دنیا بخوانند لذت خواهند برد.

محبوبم!
جاده چالوس آن قدر زیباست
که خودم را فراموش می کنم
نه آن قدر که تو را.

کلمه ها، و اسامی، بُعد دارند و دارای جهان هستند. از این بُعد ها باید در شعر ها استفاده می شد و امان میرزایی در برخی جاها نتوانسته به آن عمق دست یابد. یکی از نقد هایم من در مورد این مجموعه، مسئله زبان است. مسئله ای که به نظرم، شاعر کمی ظلم به ثروت خودش کرده، ثروتی آمیخته از شکوه افغانستانی و خراسانیِ زبان. حرفی که یک شاعر در پختگی چهل سالگی دارد، نمی شود همان پختگی را از شاعر جوان انتظار داشت اما می شود شاعر جوان را به آن سمت، سوق داد.

حمیدرضا شکارسری: به عنوان حرف آخر، چند مسئله را تیتر وار عرض می کنم. در قسمت اول حرف هایم، تلاش کردم بحث را به آنجا برسانم، که شعر چیزی جز فاصله گرفتن از واقعیت نیست اگر چه شاعر بخواهد واقعیت را برای ما ترسیم کند، به همین خاطر محاکات می کند. وقتی که می خواهد، از یک شکل روایی برای شعرش استفاده کند، طبعا از عناصر داستانی استفاده خواهد کرد، مثل گذر زمان، مثل اتفاق ها و پدیده هایی که در گذر زمان اتفاق می افتند، مثل دیالوگ – که شاعر در این مجموعه استفاده نکرده است – یا مثل فضاسازی ها و شخصیت پردازی ها. شاعر مجموعه «خشخاش ها» هرچقدر که در فضاسازی ها به خاطر عینی گرایی و جزئی نگری اش موفق بوده، در شخصیت پردازی هایش ناموفق بوده است. شاعر از اسامی خاص استفاده کرده، ولی این اسامی برای ما معرفی نمی شوند و ما با سطح و لایه ای از شخصیت ها و اسامی روبه رو می شویم. مسئله دیگر اینکه پرداختن به درد و صمیمیت بیش از حد، برخی شعرها را دچار اطناب کرده است.
دیگر اینکه، برخی جاها پرداختن به مسئله مهاجرت زیر پوستی می شود و گاهی بسیار صریح. مثلا در صفحه 47 و 48 . در این شعر حرفی از مهاجرت نیامده ولی همان معنا را بسیار خوب رسانده است ولی جاهایی که صریح است، در واقع به گزارش نویسی نزدیک شده است. در تحلیل جنگ هم همینطور. خیلی کوتاه نگری ست اگر ما جنگ را در حد اختلاف و درگیری بین گروه های جهادی خلاصه کنیم ولی مسئله عمیق تر از این هاست. جاهایی به گمان من، شاعر ریشه های فلسفی این جنگ را پیدا می کند. برای مثال شعر صفحه 18. جاهایی که ریشه ای تر به قضیه نگاه می شود کار عمیق تر می شود و در نتیجه ماندگارتر از جاهاییست که صریح تر حرف می زند.

در پایان جلسه از شاعر مجموعه «خشخاش ها» آقای امان میرزایی دعوت شد که شعر بخواند. او از همه علاقمندانی که در جلسه حضور داشتند، و نکته نظرات اساتیدو راهنمایی های شان تشکر کرده و جمع حاضر را مهمان شعری از مجموعه خشخاش ها کرد.

گذشت زمان
زیبایی را از محبوبم می گیرد
و او کم کم مرا فراموش خواهد کرد
باید در همین بیست و چند سالگی
جلوی آن روزها را بگیرم
جلوی افتادن دندان هایم
خیره گی چشم ها
و مردن حلزون گوشم را
در شیب تند
اول باید بدانم
چه وقت لکنت زبان می گیرم؟
آخر محبوبم دوست دارد
حرف های عاشقانه بشنود
باید بدانم
استخوان های فرتوت در بین سلول ها
و ناتوانی در کدام قسمت بدنم رشد می کند

زمان از اشیا می گذرد
از مبلمان خانه ی ما
از میدان شهدا
و همه چیز را کهنه می کند
زمان در زندان طولانی ست
مثل غربت
نامرد با چاقوش
خراش می اندازد روی آدمی

همه چیز گذشته
مزه ی خاک می دهد دهانم
و مورچه ها
در چشمانم تاریک را جا به جا می کنند
شدم پوست و استخوان
هفتاد وهفت سالم است
و هیچ یک از این کار ها را نکردم
گذشت زمان
حتی عقاب را می کشد.

منبع: https://shahrestanadab.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن