از مسکو تا پیتوشکی
از مسکو تا پیتوشکی
نوشته: وینی دیکت واسیلی ویچ یرافی یف
برگردان: حضرت وهریز
ناشر: زریاب
جای و سال: کابل ـ 1393
نوبت چاپ: اول
وینی دیکت واسیلی ویچ یرافی یف، یکی از مهمترین نویسندگان دگراندیش قرن بیستم روسیه است. او در 24 اکتوبر 1938 در شبه جزیرهای در قطب شمال به دنیا آمد و تا هفده سالگی در زادگاهش به نام «کول» زندگی کرد. مکتب را به عنوان شاگرد ممتاز تمام کرد و به مسکو آمد تا وارد معروفترین دانشگاه شوروی، یعنی دانشگاه دولتی مسکو شود. از آزمون با سرافرازی گذشت، ولی یک و نیم سال پس از آن به دلیل غیبت در درسهای نظامی از دانشگاه اخراج شد. پس از اخراج از دانشگاه به کارهای گوناگونی پرداخت؛ از باربری گرفته تا انبارداری و بیلزنی و سوخترسانی. به لطف نداشتن کار دایمی، اتحاد شوروی را از جنوبیترین نقطه ـ تاجیکستان ـ تا شمالی و شمال شرقیترین نقطه ـ قطب شمال و لیتوا ـ درنوردید. پس از اخراج از دانشگاه، یک بار دیگر در دانشگاه تربیت معلم در شهر ولادیمیر به آموزش پرداخت، ولی از آنجا نیز به زودی اخراجش کردند.
یرافی یف، هفت ساله بود که پدرش را به جرم تبلیغ علیه شوروی توقیف کردند و به اردوگاه کار اجباری فرستادند. مادرش به عنوان همسر «دشمن مردم» از کوپن مواد غذایی محروم بود و به ناگزیر باید در سهمی که دولت به کودکانش میداد، شریک میشد. این وضعیت را مادر وینی دیکت نتوانست تاب بیاورد و در سال 1946 کودکانش را رها کرد و از زندگی آنها بیرون شد.
یرافی یف در سال 1966 پدر شد و در سال 1988، پدرکلان. او دو بار ازدواج کرد و از ازدواج اول، یک فرزند پسر دارد. وینی دیکت یرافی یف به تاریخ 11 می 1990 به دنبال بیماری طولانی (سرطان گلو) در مسکو درگذشت. همسر دومش، سه سال پس از مرگ نویسنده از طبقه سیزدهم ساختمانی که آپارتمانشان موقعیت داشت، از پنجره پرید و به زندگیاش پایان داد.
«از مسکو تا پیتوشکی»، مهمترین اثر این نویسنده است. این کتاب در سال 1973 نخستین بار در اسراییل و بعد در پاریس منتشر شد. در 1989، پس از «یخ شدن آبها» و برداشته شدن «پردهی آهنین» برای نخستین بار در شوروی مجوز نشر یافت.
بر اساس این رُمان که خود نویسنده آن را منظومه میخواند، نمایشنامههای متعددی ساخته شده و خود کتاب به سی زبان ترجمه شده است. این نخستین بار است که رُمان از مسکو تا پیتوشکی به زبان فارسی منتشر میشود.
این آثار از یرافی یف به جا ماندهاند: یادداشتهای یک روانی، شب واگوری یف یا گامهای فرمانده، واسیلی روزانف از نگاه یک آدم عجیب، لنیننامهی کوچک من و معادن احجار بیارزش.
حضرت وهریز درباره ترجمه «از مسکو تا پیتوشکی» چنین میگوید:
«بار اول این کتاب را در سال 2003 ترجمه کرده بودم، اما پس از آنکه در 2007 در اتفاقی نامیمون، این و سیزده کتاب دیگرم نابود شد، به بازترجمه تنها کتابی که پرداختم، همین رمان «از مسکو تا پیتوشکی» بود.
در متن فارسی کتاب، خواننده با حاشیههای فراوانی برمیخورد که ممکن است برای برخی دلتنگکننده باشد. برخی از این حواشی به احتمال قوی برای گروه وسیعی از خوانندگان، از بدیهیات است. قصدم زیر سؤال بردن آگاهی آنها نیست و از آنها خواهش میکنم بی توجه به حاشیهها از خواندن کتاب لذت ببرند. گمان میکنم برای جوانترها این حاشیهها در درک بهتر کتاب و فضای آن زمان سودمند باشند.
یکی از چالشهای کلان برای خواننده فارسیزبان، کثرت نامهای شرابها و نامهای کوچههای مسکو و روسیه و اروپا و نیز شخصیتهایی اسطورهای، تاریخی و نظیر آن است. با تأسف نتوانستم تلفظ تمام نامها را با حروف لاتین بنویسم. امیدوارم این فروگذاشت برای خواننده، دلتنگیآور نباشد.
هنگام خواندن این کتاب باید توجه داشت که روایت از زبان کسی آغاز میشود که «صبوحیاش را نزده و خمار است» و بعد با زبان کسی ادامه مییابد که غرق مستی است. در پس تمام جملههای به ظاهر نادرست این رمان، طنز هوشمندانهای پنهان است. یعنی اگر جایی جملهای از فصاحت افتاده، در حالی که امکان ترجمهی روان فراوان بوده است، مترجم به صورت عمدی، آن آشتفگی راوی مست را حفظ کرده است.
کتاب «از مسکو تا پیتوشکی» از یک سو، رمانی بسیار ساده است: مرد سی ساله دایمالخمری میخواهد به شهرکی برود که معشوقهاش زندگی میکند و با فاصله کمی از آن شهرک، همسر سابقش با پسر سه سالهاش. در راه همان طور که انواع شرابها را مینوشد و دهها نوع دیگر شراب را معرفی میکند، تاریخ بشر را از آدم تا امروز با مهمترین حوادث و چهرههای ادبی و فلسفی جهان از هومر تا سعدی و گویته و شیلر و پوشکین تا ژان پل سارتر و سیمین دوبوآر از پشت چشمهای غبارآلود مردی مست به ما معرفی میکند. در این رمان، مرز میان عالم واقع و عالم رؤیا به صورت قناعتبخشی از میان میرود و خواننده، خداوند، فرشتهها و ابلیس را در هیئت شخصیتهای داستان مییابد. این شخصیتها با قهرمان مرکزی ـ راوی ـ به تعامل، گفتوگو و داد و ستد میپردازند.
از سوی دیگر، این رمان در مورد تنهایی آدمی و بیچارگی اوست در دنیایی که تلاشهای «مبتنی بر علم بشر»، تلاشهای مدعی فهم نهایت و امکان رسیدن به نهایت فهم به نتیجه رقتآوری انجامیده است. در یک سو، دنیایی که اصل سودآوری و در سوی دیگر، آرمانهای مشکوک و موهوم، معنا و معنویت هستی آدمی را مرزبندی و زندانی کردهاند. امیدوارم این کتاب برای آن عده از کسانی که به ادبیات روسی و ادبیات پست مدرن علاقهمندند و از محدودیتها و قالبها، بیزار، جالب باشد».
“پیکارسک از (مسکواستیشن ) وینی یرافی یف تا ایشیگورو (بازمانده روز)?
دو رمان، دو شهکار ادبی برای ژانر پیکارسک که خلق شده اند تا جهان رمان را به نفع حقیقت والاتر جهان زبان” sublime” روی صحن واژهها به نمایش بگذارند آن گاهی که “مسکو استیشن” حتی در زادگاهش فراموش میشود ولی “بازمانده روز” نوبل ادبی را میگیرد.
ما در رمان یرافی یف با “وینی” آشنا میشویم یک “پیکارو” مست اما خردمند که با فرشتگان، شیطان، خدا، شکسپیر و خودش حرف میزند، از خود سؤال میپرسد و به خودپاسخ میدهد، فلسفه میبافد و اراده خودش را، خواست خودش را به جهانی که در کنار آسمانیها و زمینیها خلق کرده است به بهانه یی مستی میقبولاند و برای انتخاب خودش زندگی را، دین را، خوشبختی را آنگونه که هر فردی آرزو دارد شکل میدهد و با خود همصدا میسازد. پیکارو همان ضدقهرمان رمان با قطار از مسکو به سمت پیتوشکی برای دیدار با پسر و همسر اولش میرود و در طول سفر درمتن یک روایت پراکنده شده به زندگی، فلسفه، ادبیات و سیاست میپردازد. او در جایگاه راوی شخص اول متکلم “من” از ایستگاهی تا ایستگاهی بریدههایی از گذشته و حال را روایت میکند و دیالوگهای عجیب و پیچیده میسازد و سرانجام در فراموشی و مستی به مسکو برمیگردد و درهمان نقطهی آغاز به فاجعهی فرجام روبهرو میشود.
“وینی” مست و الست مینوشد و جهانی را که سارتر برای اگزیستانسیالیسم و ایوان تورگنیف با بازاروف برای هیچانگاری ساخته است باهم میآمیزد. از ادبیات سخن میگوید از “پوشکین” در منظومه “باریس” از” اتللوی شکسپیر” آن گاهی که اتللو گلوی خودش را میفشارد و وینی می شود تا ” دزد مونا ” را بکشد. آیا سؤال این ست “خیانت به خود” چه کسی به خودش خیانت میکند؟! یا برای آن جمله یی داستایوفسکی در”جنایت و مکافات” که میگفت ” آنکسی که دیگری را میکشد خودش را کشته است”، از بالزاک، از کمدی الهی، از فاوست، از گوته، از گورکی، از” ژان پل ریخ تر”، از “بلسینکی” از “تورات”، از “انجیل” از “مارکس”، تا ….
“وینی” مرد مست بیخیال که در سراسر این رمان زبان مستی را رها نمیکند و از همه اینها میگوید، از همه … از فلسفه، از سیاست، از فضای سیاسی که بر روان فرهنگی جامعهی روس حاکم شده است از چشمان سرد و ساکت مردم روس که از سلطه ی دیکتاتوری استالین تا فضای اصلاحات پرسترویکا و گلاسنوست گروباچُف پرت شدهاند. از همان فضایی که زیر چتر چیزی بنام آزادی و اصلاحات هنوز نویسنده را زیرچشمی میپاید و هنوز رمانش را خطری برای حاکمیت و تاریخ دیکتاتوری منحوس استالین میداند.
همان “وینی” مست و الستی که قصر سرخ کرملین را دور میزند و نمیبیند و هیچگاهی نخواسته است تا ببیند. “وینی” که زیردست پای اشباح استالین و گروباچف و لینن در حال مستی میمیرد تا زندگی و رمانی که گلویش را میفشارد پایان بیابد. وینی اما که بود؟ همان نویسندهای که کودکیاش را با برادرش یکجا در یتیمخانه “کیروسک” سپری کرد چون پدرش در زندان استالین به بهانه اعتراض به دیکتاتوری اسیر بود. همان نویسندهای که بعدها به جرم خواندن کتاب مقدس، شامل نشدن در جمعهای کمسمولی جوانان و بر هم زدن نظم از یونیورستی زبان و ادبیات مسکو رانده شد و در پی جدایی از همسر و یگانه کودکش، یگانه پسری که تا حد پرستش دوستش میداشت، به الکل پناه میبرد .
“وینی” نویسنده رمان “مسکواستیشن” با خانه بدوشی تن به کارهای شاقه میدهد و از نگهبانی تا سنگتراشی، کارگری در ساختمان را برای لقمه نانی پیشه می کند و بی ثمر اما خردمندانه می نویسد و در همین روزها است که این شهکار را خلق می کند و برای دوستان کارگرش میخواند و آنها را میخنداند. او در آخرین سالهایی زندگیاش زمانی که مبتلا به سرطان گلو شده بود و دیگر نمیتوانست حرف بزند، در کلیپ دیکمنتری بیبیسی درحالیکه با کمک دستگاه ایجاد صدا، مصاحبهی را اجرا میکرد به شوخی گفت” که کتاب معجونی پزیده از طنز فلسفی است که با آن دوستانم را میخنداندم، آنها میخندیدند و متوجه پهلوهای غمانگیز ماجرا نمیشدند. ” روشن است که آنها هم چنان متوجه نمیشدند که با کاملترین اثر پیکارسک روسی که تمام مؤلفههای ساختاری یک رمان پیکارسک در آن مشهود و قابلشمارش است روبهرو استند. یرافی یف در ماه می سال (1990) بعد از سالها جنگ با سرطان درحالیکه سرطان صدایش را از او گرفته بود جان سپرد. رمان پیکارسک “یرافی یف” (که به پارسی بنام از مسکو تا پیتوشکی ترجمه شده است) در همان سال ها در غرب بنام “مسکو استیشن” به انگلیسی و زبان های دیگر اروپایی ترجمه شد و توجه منتقدین ادبی را در جایگاه یک شهکار ادبی برای ادبیات مدرن جهان کسب کرد و هم چنان در روسیه به شکل یک نمایشنامه درتیاتر اجرا شد اما اینکه چرا نتوانست با همتای ادبی خود “بازمانده روز” رمان” ایشیگورو” پا بهپای “نوبل ادبی” برود سخنی است که شاید پاسخ به آن برمیگردد به جنبههای سیاسی گرفتن این جایزه ها که همیشه از سوی جایزه دهندگان لحاظ میشود و دلایل دیگری مثل گمنامی نسبی نویسنده در مقایسه با “ایشی گورو”.
اما “بازمانده روز” رمانی است مثل رمان دن کیشوت، مثل ناتور دشت سلینجر، مثل درراه مشهورترین رمان جک کروکی، رمان شبیه ی رمان مسکو استیشن این بار “پیکارو” همتای ضدقهرمان رمان که این جا راوی شخص اول متکلم “من” روایت “استیونز” است. مردی مستخدم خاص یک سرمایهدار انگلیسی، سرمایهدار خیلی ثروتمندی که پیشینهی خانوادگیاش به نجیبزادههای سلطنتی میرسد. “استیونز” زبان و شیوهی سخن گفتن اشرافی نجیبزادگان را میآموزد یا شاید هم ایشیگورو میخواهد خواننده قبول کند که استیونز این زبان را زندگی میکند و زبانی برون از این زبان را نیاموخته است و قادر نیست با زبانی غیر این زبان اشرافی و پر از اداواطوار ثروتمندان حتی در خلوت خودش سخن بزند یا بنویسد. او حتی قادر نیست در کنار دیگر خدمتگارانی مثل خانم کنتن برای همصحبت شدن و گفتوگو زبان طبقه خودش را انتخاب کند. او با آن زبان جدی؛ خشک و متعارف مشغول کار است و فضای خنده دار و مضحکی در اطراف خود خلق کرده است. استیونز همراه با حل شدن زبانش در زبان اشرافی اربابش،هویت اجتماعی و فرهنگی طبقهی خودش را نیز از دست میدهد تا جایی که خدمت گار بودن، امرارمعاش از طریق کار به ارباب و زندگی برای خودش را از یاد میبرد و تبدیل بهوسیله یی میشود برای تأمین کامل تمایلات و خواستههای اربابش ” ایشیگورو” درست مثل “یرافی یف” در سراسر رمان توجه خاصی بر لحن و زبان روایت راوی در “من” میکند و همین توجه هر دو نویسنده به زبان متن و آمیزش لحن راوی در متن است که این دو رمان را در کنار توجه آنها برای بسط و جا بهجای مؤلفههای ساختی رمان پیکارسک به شهکار ادبی تبدیل میکند.
یرافی یف روایت را در سفر قطار به مسکو بسط میدهد و هر بریده یی از روایت را از ایستگاهی تا ایستگاهی انسجام میدهد و در بازمانده روز ایشی گورو این بریدهها را در سفری از قصر ارباب بهسوی خانه ی خانم کنتن ترتیب میدهد و از گذشته بهسوی حالا میآید چنانی که وینی… یعنی هردو رمان چنانی که لازم است اصل سفرنامه بودن و خود گویی را برای اجرای مؤلفهها پیکارسک آگاهانه دنبال میکنند.
#رمان پیکارسک
# زینت نور