نگاهی به «سقای آب و ادب» اثر سید مهدی شجاعی

محمدناصرعارفی

سید مهدی شجاعی روزنامه نگار و داستان نویس، در شهریور ماه ۱۳۳۹ در تهران دیده به جهان گشود، او پس از اخذ دیپلم ریاضی، وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شد و در رشته ادبیات دراماتیک به تحصیل پرداخت. شجاعی تاکنون آثار متعددی را در حوزه های مختلف، از جمله در حوزۀ ادبیات دینی پدید آورده است. نام برخی از آثار او به این شرح است: «كشتی پهلو گرفته»، «دست دعا، چشم امید»، «بر محمل بال ملائك»، «بوی سبز پونه‌ها»، «از دیار حبیب»، «شكوای سبز»، «پدر، عشق، پسر»، «متقین»، «آفتاب در حجاب»، «صمیمانه با جوانان وطنم»، «ضیافت»، «ضریح چشم‌های تو»، «دو كبوتر، دو پنجره، یك دیوار» و…

«سقای آب و ادب» این اثر یکی از زیباترین آثار سید مهدی شجاعی در حوزۀ ادبیات دینی است که جنبه های گوناگونی از زندگی حضرت عباس(ع) را با بیان هنرمندانه روایت کرده است؛ اثری که تاکنون خوانندگان زیادی را مجذوب خود ساخته و با فاصلۀ کمی از چاپ اول به تجدید چاپ رسیده است.

abbas2 (1)

مشخصات کتاب:

نام: سقای آب و ادب

نويسنده : سيد مهدي شجاعي

تاريخ چاپ:۱۳۸۹

محل چاپ و ناشر : تهران کتاب نیستان،

تعداد صفحات :۲۶۴ صفحه

قطع :رقعي.

image_53047

از نظر ساختار، کتاب مشتمل بر ده فصل به این ترتیب است: عباسِ علي. عباسِ ام البنين. عباسِ عباس. عباسِ سكينه. عباسِ مواسات. عباسِ زينب. عباسِ ادب. عباسِ حسين. عباسِ فرشتگان. عباسِ فاطمه.

نامی که برای این اثر بر گزیده شده است نام فوق العاده زیبا و دارای مفهوم عمیق است. عباس نه تنها ساقی لب تشنگان است که آب هم باید از او سیراب گردد. به گفتۀ سید حمید رضا برقعی شاعر معاصر:«مشک برداشت که سیراب کند دریا را/ رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را/ آب روشن شد و عکس قمر افتاد درآب/ ماه می خواست که مهتاب کند دریا را»

آنجا که عباس، عباسِ علی است. عباس باید در دامن پدر برای روزهای سختی که در پیش روست آماده شود”شریعه فرات، پیش روست چند هزار سوار دشمن پشت سر. اما کیست این سردار که از میان چهار هزار نیزه دار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این عباسِ علی است.”«تو را برای همین روز می خواستم عباس!»

نویسنده با سحر بیان و مهارت های خاص هنری، از روایات و حقایق تاریخی که در بارۀ عباس(ع) است استفادۀ هنرمندانه کرده و با تلفیق عنصر روایی و تخیل، جذابیت دو چندانی به اثر بخشیده است.

عباسِ علی باید در رکاب پدر مشق شمشیر کند؛ دوازه یا 14 سالش بود در صفین پا به عرصۀ نبرد گذاشت، ابوشعثا و فرزندانش را به دیار عدم فرستاد فاتح به قلب جبهۀ دوست بازگشت. پدر در روزهای آخر عمر فرمود: «عباس من به زودی سبب روشنی چشم من در قیامت خواهی شد.»

آنجا که عباس، عباسِ ام البنین است. عباس قصه های دوران کودکی را که مادر برایش می گفت باید به خاطر سپارد و توصیه های مادرش را از یاد نبرد. “راستی مادر چه وسواس و عتاب و خطابی داشت برای وظیفه در قبال حسین؛ من پنچ ساله بودم یا چهارساله؟ می خواستم بخوابم و مادر کنار بسترم نشسته بود برایم شعر تعویذ می خواند، پرسیدم مادر! چطور شد که شما همسر پدر شدید؟ مادر شروع کرد به قصه گفتن؛ قصۀ وصلت با پدر و من به جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدار تر می شدم”.

نویسنده در این بخش، با استفاده از حقایق تاریخی، ماجرای ازدواج ام البنین با علی(ع) و نیز گفتگوهای مهمی که در طول زندگی بین عباس(ع) و مادرش رد و بدل شده است را بیان کرده است.

“مبادا پدر را به لفظ خالی پدر صدا کنی! مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی! مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی! آقای من! و بانوی من! این صمیمانه خطاب تو باشد با سروران و موالی ات.”

 

آنجا که عباس، عباسِ عباس است. عباس متعلق به خودش نیست شجاعت، جوانی، دست و بازوی قدرتمند و تمام وجود عباس در خدمت مولایش حسین(ع) است.”من به طفیلی حسین آمده ام و به عشق حسین زیسته ام. بزرگترین موهبت خداوند متعال در حق من این است که به من رخصت داده تا حسین را دوست داشته باشم، عاشق حسین باشم فدای حسین بشوم. مگر چند نفر در عالم به این افتخار که من رسیده ام، نائل شده اند.”

آری عباس متعلق به خودش نیست متعلق به سرورش حسین است این را نه در شعار که در عمل نشان داده است.”شب عاشورا زهیر گفت: عباس! اکنون مبادا که در دفاع از برادر و خواهرانت کم بگذاری و سستی و کاهلی کنی. گفتم: زهیر! اکنون که من خود سراپا مشتعلم چه جای دامن زدن به این آتش است؟ به خدا قسم دست به کاری می زنم که تو هرگز پیش از این ندیده ای و نخواهی دید.”

باید اذعان کرد که فصل بندی های این اثر، عالی انجام شده و انتخاب عناوین فصول نیز زیبا بوده است و نویسنده در انتقال منظور خویش به مخاطب بسیار موفق بوده است.

آنجا که عباس، عباسِ سکینه است.در این بخش نیز نویسنده با قدرت بیانی که دارد آنچنان صحنه های پر از احساس و عاطفی را ایجاد می کند که خواننده با مرور آن، بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر می گردد.”از وقتی سکینه چشم به جهان گشود آرزو داشتم که برایش کاری کنم، دلش را به انجام کاری شاد گردانم، دل خودم را به انجام کاری برای او خوش کنم. اما او هرگز لب به هیچ خواهشی تر نکرد. حتی همان وقت که کودک و کوچک بود. بچه ها همیشه سرشار از خواهشند اما او از همان ابتدا بزرگ بود، دهها برابر از سن و سال خودش بزرگتر. امروز نیز سکینه برای آوردن آب، خواهشی نکرد فقط مشک را به دستم داد و مهر آمیز نگاهم کرد. اما نگاهی که دل را به آتش کشید. نگاهی که مرا از جا کند و به اندازۀ مقابله با چهار هزار سپاه به من نیرو بخشید. این که یک جان است. من اگر هزار جان هم داشته باشم، همه را پیش پای یک نگاه سکینه قربان می کنم این که چهار هزار سپاه بود، اگر چهل هزار هم می بود، پیشِ یک خواهش نگفتۀ سکینه هیچ می نمود”

آنجا که عباس، عباسِ مواسات است. یاری رسانی برادر، پاسداری عباس از خیمه ها و رویارویی عباس با «مارد» و تبادل رجز خوانی ها بین دوطرف و سرانجام نابودی مارد بدست عباس و نیز پا به میدان نبرد گذاشتن برادران عباس به تصویر کشیده شده است.

14-11-2-193142abas

آنجا که عباس، عباس زینب است. زینب(س) دلش استوار است زیرا پاسداری چون عباس از خیمه ها پاسداری می کند؛ خواهر شناخت عمیقی از برادر دارد، می داند عباس در انجام وظیفه اش هیچ کوتاهی نخواهد کرد.”دلت نلرزد عباس من! دشمن هر چقدر هم قوی باشد، کمتر و کوچکتر از آن است که بتواند دل عباس مرا بلرزاند. عباس جان! من تو را بزرگ کرده ام. نیازی نیست که در کنار تو باشم تا بدانم چه می کنی و چه می کشی. از همینجا، از پشت پردۀ خیمه ها و از ورای نخلها هم تورا می بینم. و صدای نفسهایت را می شنوم.”

آنجا که عباس، عباسِ ادب است. در این بخش نحوۀ حرکت عباس با مشک پر از آب به سمت خیمه ها به منظور رساندن آب به اطفال حسین ترسیم شده است.” آنچه اکنون در آغوش عباس است، فقط یک مشک آب نیست، آبروی عباس است، حیثیت عباس است. تمام ادب عباس در همه عمر این بوده است که خواستۀ نگفتۀ حسین را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد.” عباس دستهایش را تقدیم کرد حاضر بود تمام وجودش را تقدیم کند فقط آب به خیمه ها برسد.

آنجا که عباس، عباسِ حسین است. در این بخش، بر زمین افتادن عباس، دل نگرانی او نسبت به تنهایی برادرش حسین، پس از عباس و تشریح لحظه های غمگینانۀ رسیدن حسین بر بالین عباس را روایت می کند. “اینجا که عباس به خاک و خون نشسته است، حسین ایستاده ماندن را خلاف اخوّت و مروّت می شمرد اگر چه عباس، خود برای ایستاده ماندن حسین، به خاک و خون نشسته باشد. اکنون و اینجا غریب ترین زمان و مکان عالم امکان است. اکنون، اینجا ملتقای خورشید و ماه است. عباسم! ستون استوار هستی ام!- شرمسارم از این حال و روز مولایم! کمترین اقتضای ادب، ایستادن تمام قد پیش پای شماست.- این پیکر به خون نشسته ات استاد ایستادگی است.- عباس من! دستهایت کو!؟- به شوق دیدار شما، دست و پا گم کرده ام- خون از چشمهایم بسترید تا جمال دل آرایتان را یک بار دیگر ببینم- به چشم جان برادر! به مژه می روبم خون از سر و روی زیبایت.”

آنجا که عباس، عباسِ فرشتگان است. در فصول قبلی نویسنده، اتفاقات ملموس و محسوسی از زندگی عباس روایت شده است. در فصل نهم به جنبۀ غیر ملموس نیز پرداخته است که به این ترتیب شروع می شود: “پيش از آن‌كه راوي اين داستان، قدم به فصل پايان بگذارد، ما فرشتگان؛ فرشتگان هفت آسمان، بر خود فرض مي‌شماريم كه پا به ميدان بگذاريم و پرده از رخسار حضرت ابوالفضائل برداريم. و ناگفته پيداست كه اين نه بدان معناست كه ما قادريم پرده از اسرار حضرت ابوالفضائل برداريم…”

www.mazaherdesigner.blogfa.com

آنجا که عباس، عباسِ فاطمه است. عباس تمام فکرش این است که در راه یاری رساندن به برادرش حسین کاری کند که در برابر فاطمه(س) رو سفید باشد در این بخش، رسیدن خبر شهادت عباس و برادرانش به مادرش نیز مطرح شده است”درود بر تو مادرم که مرا نزد مادر حسین رو سفید ساختی! ممنونم از تو مادرم که از سینۀ روحت به من شیر دادی و عصارۀ جانت را در وجودم ریختی و به من راه و رسم عاشقی آموختی”

به هرحال، «سقای آب و ادب» اثر فوق العاده ارزشمندی است با مفاهیم بلند و زبان و بیان شیرین اما با طرح ساده و سطحی. خواندن این اثر ارزشمند را به علاقه مندان تو صیه می کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن