قصهی گیسو
سید ضیا قاسمی (بهسود ـ 1354)
قصهی گیسو
لبانت، قند «مصری»، گونههایت، سیب «لبنان» را
روایت میکند چشمانت، آهوی «خراسان» را
من از هر جای دنیا، هر که هستم، عاشقت هستم
به مهرت بستهام دل را، به دستت دادهام جان را
چنانت دوست میدارم که باشوق تو میخواهم
بسازم وقف چشمت، تاکهای مَست «پروان» را
بگویی، سرمهدانت میکنم بازار «کابل» را
بخواهی، فرش راهت میکنم لعل «بدخشان» را
تو را من میپرستم بعد از این، تا هر زمان باشم
نمیسازم دگر در «بامیان»، بودای ویران را
تو یاقوت «یمن»، مشک «خُتَن»، ماه «بخارایی»
به زلفت بستهای هر گوشه، دلهای پریشان را
کنار پنجره، آواز میخوانی و افشانده است
صدایت، رنگ و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را
کنار پنجره، گیسو به گیسوی شب و باران
حواست نیست، عاشق کردهای حتا درختان را