چرخ خیاطی
امان میرزایی (مشهد ـ 1364)
چرخ خیاطی
صدای خاموش چرخ خیاطی
آوازهای غمگین مادرم بود
كه در بساط پدر، شلوار كُردیهایش میتواند مرا به مدرسه بفرستد
جواب صاحبخانه را بدهد و دارو بخرد
مرضیه، خواهرم كه مریضیاش را هیچ كس نمیفهمد
و حتی در حرم، شفایش نمیدهند،
مثل سوزن چرخ خیاطی، یکریز سرفه میكند
نرمی استخوانهای كوچکش شهوت خاک را بیشتر كرده است
مادر، نخ سوزنی است كه با سرفههای مرضیه هر دم بند دلش پاره میشود
در باران، بساطش را جمع نمیكند
و من در جایی كه كسی نباشد، با خودم حرف میزنم.
روشنفكران در روزنامهها مقالههای مرا مینویسند
در حالی كه هموطنانم جشن گل سرخ را فراموش كردهاند
مادر، شبانهها پایههای چرخ خیاطی است، میلرزد
پدر، چارچوب در است، در خود بسته
یك قوری چای تلخ.
مرضیه در آلبوم عكس آرام میخندد
من به همه چیز فكر میكنم.